دیکتاتور عاشقی بود
بر اقلیم آغوشش.. همان سرزمینِ ممنوعه ای که
جز من، خیال هیچ کس هم بدان جــا نمی رسید..
چه برسد به آزادی بیانِ بوسه های دوره گردی که
حالا بر هم می زنند نظم و امنیت سـرزمینم را .. تا
سرِ حرف را لابلای اغتشاش شان باز کنم با
مهاجرت از سرزمینی که
روزی شهروند درجۀ اولش بودم..
دیکتاتور عاشقی بود.. اما
در احتمالاتِ دموکراسی غرق شد تا
تحسینِ مجمعِ عمومیِ اتباعِ بیگانه ای شود که
برای سلطه اش تره هم خرد نمی کنند،
چه رسد به
وفاداریِ مطلق به منصبِ آغوشش..
..
یادِ دیکتاتوری ات بخیر بانو.. اما
مردم سالاری راه مناسبی برای حکومت در عشق نیست..
تا در این ازدحام، مشروعیت قلبت را ازدست نداده ای برگرد..
باور کن.. پایتختِ آغوش تو،
بی غیرتِ دست های من سقوط خواهد کرد..
هر دو می دانیم.. که
تو معشوق عاشقانه های بدونِ غیرت نخواهی شد..
نظرات شما عزیزان: